اینجا خیابان منوچهری است؛ جایی که تاریخ بیش از هر جای دیگری معنی پیدا میکنند و همه چیز براساس عمری که کرده است طبقهبندی میشود. اینجا تاریخ را معامله میکنند. خیابان منوچهری درست مثل موزهای غیررسمی است که میتوانی اشیای قیمتی این موزه را در دستت بگیری و آنها را از نزدیک ورانداز کنی.
سالهاست این خیابان در قلب تهران، بازار عتیقهفروشیهای گمنام و مشهور نه تنها پایتخت که همه ایران است. آنهایی که سر و کارشان با عتیقهجات و اشیای قیمتی است، نشانی خیابان منوچهری را حتی دقیقتر از خانهشان از بر هستند. اینجا پشت ویترینها، تاریخ را به تماشا گذاشتهاند؛ تاریخی که قیمتش خیلی بیشتر از آن چیزی است که ما در کتابهای درسی خواندهایم.
اگر ما در کتابهایمان از شوش و تختجمشید و جیرفت و هزار و یک مکان تاریخی دیگر فقط داستانهایش را در ذهن داریم، این خیابان پر از سفالینهها و سنگنبشتهها و هزار و یک یادگار دیگر از این شهرها هستند. خیابان منوچهری از آن خیابانهایی است که حتی یک بار قدم گذاشتن در آن آدم را دلبسته میکند؛ آدمی که سر و کارش با عتیقه است و زیر خاکی و خلاصه در عهد ماضی سیر میکند را که چند برابر.
هفت خوان راسته دلارفروشها
اگر بخواهی از میدان فردوسی به این خیابان شگفتانگیز برسی، باید از هفتخوان راسته دلارفروشها بگذری. کافی است یک کت و شلوار و یک عدد کیف سامسونت داشته باشی تا همه گمان ببرند به اینکه تو آمدهای دلار بخری. آن وقت است که کارزار شروع میشود. همه قلاب میاندازند که تو را زودتر از بقیه از پیادهرو بگیرند و به سر معامله ببرند.
آنقدر هم در این کار خبرهاند که اگر پولی همراهت باشد، تا به خودت بجنبی میبینی هزار دلاری خریدهای و در حال چرتکه انداختن برای حساب سود و زیانت در این معامله هستی. تازه بعد هم باید از کنار صرافیهای کوچک و بزرگی بگذری که روی تخته وایتبرد نرخ دلار را به روز نوشتهاند و همه چیز تو را در رؤیای راکفلر شدن تا خیابان منوچهری همراهی میکند.
اگر تا پیش از اینکه به خیابان منوچهری برسید، همه چیز بوی پول میدهد، به این خیابان که میرسید یک دفعه از همهجا کهنگی به مشام میرسد. ویترینهایی که خاک گرفتهاند و سکههای عهد بوق و اسکناسهای عهد قلقلکمیرزا که به پهنای یک ورق دفتر مشق هستند، همه جا به چشم میخورند. از تسبیح و انگشتر و گردنبند و ساعت گرفته تا آفتابه لگن و لوستر و هونگ و آسیاب سنگی و هزار و یک خرت و پرت دیگر اشیای مشترکی است که در بیشتر عتیقهفروشیهای این خیابان میتوانید ببینید.
فاتحه نثار تازه در گذشته «حرفه عتیقهفروشی»
سالهاست مغازهای کهنه و خاک گرفته، نرسیده به خیابان منوچهری، مثل یک علامت سؤال در ذهن رهگذران این محله روشن میشود. ظاهر مغازه با آن یک وجب خاکی که روی تک و توک جنسهای توی ویترینش نشسته و فضای تاریک و دخمه مانند درون مغازه، همه را با این سوال روبرو میکند که مگر اینجا هم چیزی خرید و فروش میشود؟
آقای لالهزاری پیرمرد 60سالهای که پشت میز کوچکی در مغازه نشسته و مشغول تماشای اخبار از تلویزیون قدیمیاش است سعی میکند کمتر حرف بزند تا اسرار کمتری از مغازهاش برای ما فاش شود. او با صدای گرفته و خشدارش میگوید: «30سالی میشود که اینجا عتیقهفروشی دارم.
قدیمها، یعنی قبل از انقلاب، بیشتر مغازههای خیابان منوچهری عتیقهفروشی بود و چندتایی هم لباسفروشی. اما بعد از انقلاب بیشتر عتیقهفروشیها کار و کاسبیشان را جمع کردند و به جایش حالا بیشتر مغازهها کیف و چمدان میفروشند.» وقتی از مغازه خاک گرفتهاش میپرسم که خودش شبیه عتیقههای زیرخاکی شده و انگار سالهاست کسی از آن احوالپرسی نکرده، ابروهایش را در هم میکشد و سفره دلش را باز میکند:
«کار ما مرده است. انگار یک سنگ قبر رویش گذاشتهاند و فاتحهاش را خواندهاند. این روزها دیگر کسی به عتیقه روی خوش نشان نمیدهد. تقصیری هم ندارند. دستشان اینقدر تنگ است که پولی ندارند که خرج این چیزها کنند. الان یک سرویس نقره حدود یک میلیون تومان قیمت دارد. چند تا عروس و داماد پیدا میشوند که دست توی جیبشان کنند و اینقدر خرج کنند؟»
امان از روسها و زیرسیگاری 4میلیون تومانیشان
میگویم: «چرا کار و کاسبیتان را عوض نمیکنید؟ این مغازه بر خیابان است و به هر حال بیشتر از این کاری که میکنید در میآورید.» بدون معطلی جواب میدهد: «30سال است کار ما این است. در کار دیگری هم که مهارت نداریم. تازه اگر بخواهیم این عتیقه فروشی را تبدیل کنیم باید صاحب ملک را راضی کنیم.» آقای لالهزاری از عتیقههای جالبی میگوید که زمانی در دست و بالش بوده و آوازه آن منوچهری را برداشته بود:
«ساعت رولکسی داشتیم که متعلق به ملک حسین پادشاه اردن بود. یک قالی هم بود که رضا شاه دستور داده بود عکسش را روی آن ببافند و سالها روی دیوارهای دربار بود.» از سکههای قدیمی میپرسم که در این عتیقه فروشیها به فروش میرسد و به ادعای برخی از مغازهدارها عمرشان به هزار سال و بیشتر هم میرسد.
پیرمرد خندهای نصفه و نیمه تحویلم میدهد و با صراحت میگوید: «دروغ است. شما باور نکن. اینجا معمولاً سکههای زمان قاجار معامله میشود. بیشتر آنهایی که میگویند چندهزار ساله است تقلبی است. بعضیها میآیند و برای هدیه به عروس و داماد از ما سکههای 5ریالی میخرند. هر 5ریالی هم بین 20 تا 35هزار تومان به فروش میرسد.
حالا که سکه طلا گران شده بعضیها سکه نقره میخرند برای هدیه.»حرفهایمان به قیمتهای عجیب و غریب عتیقهها که میرسد لالهزاری از ساعت و شمعدانی میگوید که یکی از عتیقهفروشهای اینجا 60میلیون رویش قیمت گذاشته است. اما به قول لالهزاری کو مشتری؟ خودش میگوید گرانترین عتیقهای که در مغازهاش است یک زیر سیگاری میناکاری روسی است که جنسش از نقره است و 4میلیون تومان ارزش دارد.
از عصای همایونی تا صندلی جناب تزار
از مغازه بیرون میآیم و میپیچم در خیابان منوچهری. پیرمردی با چشمانی خسته اما نافذ که انگار رازی را در پشت آنها پنهان کرده، بساطش را روی تکهای پارچه کهنه روی زمین پهن کرده و سکههای قدیمی میفروشد. درباره قیمتها میپرسم ولی طوری میپرسم که همین اول ماجرا لو میروم و میفهمد که در کار سکه نیستم. لبخند زیرکانهای میزند و میگوید:
«از طرف میراث اومدی؟» با همان لحنی که اول حرف زده بودم جوابش را میدهم و او هم باور میکند. دنباله سؤالاتش را میگیرد: «نکند میخواهی یک شبه راه صد ساله را بروی؟شاید هم میخواهی ببری اونور آب؟ ها از کدوم قماشی؟، برو عزیز کار برای ما درست نکن. اگر خریدار نیستی آدمو بیخود سؤال پیچ نکن.»
تا کار به جای باریک نکشیده دستم را رو میکنم، اما قبلش از او قول میگیرم که کمی از حرفهاش برایم بگوید. مثل کارشناس میراث فرهنگی توضیح میدهد: «درهمهای اشکانی، درهم برنز با خط یونانی، طلای غزنوی، سکههای ضرب نیشابوری با خط کوفی، سکه مسی غازان محمود، سکه مسی موسیخان، درهم نادری، درهم مسی محمود افغان، پولهای محلی، سکههای خارجی؛ بستگی به مشتریاش دارد، در بساط ما همه چیز پیدا میشود.»
میگوید اسمش جمال است اما بعید است اسم حقیقیاش را گفته باشد، چون تکه کلامش از همان اول گفتوگومان این بود که «باید احتیاط کرد،من که فعلاً دست شما را نخواندهام.»وقتی درباره عتیقههای عجیب و غریبی که در این خیابان به فروش میرسد از آقا جمال میپرسم او میزند زیر خنده و دندانهای کرم خوردهاش از غلاف سبیلهایش بیرون میزند.»
جثه سنگینش را روی چهار پایه نحیفش جابجا میکند و هر آن بیم آن میرود که چهارپایه زیرسنگینی او تاب نیاورد و بشکند: «یکی ازمغازه دارهای اینجا عصایی دارد که متعلق به ناصرالدین شاه بوده. حالا راست و دروغش با خودش. یا همین اوس اصغر صندلی مخصوص تزار را دارد که گل عتیقههایش است. یکی هم میگوید پیپ ناپلئون را از یه فرانسوی خریده. خلاصه همه رقمش موجود است.»
یادآوری پایی که 2میلیون و 300هزار تومان خرج برداشت
کمی جلوتر وارد یکی از مغازههایی میشوم که ویترینش پر از کاسه و بشقاب و لیوان و خلاصه اسبابی است که اگر چشم خانمهای خانه به آن بیفتد شوهرهایشان را تا مرز ورشکستگی پیش میبرند. تو ویترین کاسهای که در لفظ عامیانه به کاسه «قاب قدح» مشهور است را میبینم.
وارد میشوم تا از قیمتش پرسوجو کنم. وقتی فروشنده میگویند 2میلیون و 300هزار تومان، کم مانده پس بیفتم چرا که یکی از همین کاسهها چند وقت پیش به ضرب پای مبارک یکی ازبچههای فامیل شکست و مادرم گفت: «فدای سرت.» 2میلیون تومان فدای سر بچه بازیگوش فامیل.
خوب است دیگر، محمد رمضانی فروشنده جوان این مغازه که جا پای پدرش گذاشته و چند سالی میشود که پشت دخل مینشیند میگوید: «اینها را از چک آوردهاند. خیلی قدیمیهها. گلدونای تو اون ویترین کناری رو هم ببین. قیمتشان کمتر از اینهاست. مرغیه، البته جنس با جنس فرق میکنه.
حالا اگر مشتری باشی یک چیزی من میگم یک چیزی تو، حل میشه.»انگار به صرفم نیست که اینجا بمانم. آنهایی که به خیابان منوچهری میآیند یا خیلی عاشق عتیقه هستند یا آن قدری پول دارند که به آسانی دستشان در جیب مبارک میرود و به قول معروف مثل ریگ پول خرج میکنند.
البته آمدن به منوچهری و دست خالی برگشتن هم یک جورهایی عذابآور است. این مغازهها و ویترینهایشان اینقدر جذاب و وسوسهکننده است که اگر دست خالی اینجا را ترک کنی فکر میکنی گناه بزرگی مرتکب شدهای. کافی است یک بار به این خیابان بروید تا خودتان از نزدیک اسیر مهره ماری شوید که سالهاست به گردن منوچهری افتاده است و خیلیها را پابندش کرده است.
همشهری محله - 12